هدفها به ما جهت میدن.
مشخص میکنن که قراره توی چه مسیری حرکت کنیم.
زمانی میتونیم هدفمند حرکت کنیم که دقیق بدونیم میخوایم به کجا برسیم.
اما آیا واقعا میدونیم به کجا میخوایم بریم؟ یا فقط فکر میکنیم که میدونیم؟ آیا هدفمون مشخص شده؟ توی این مقاله از سایت فوربو میخوایم موضوع هدفگذاری رو بررسی کنیم.
محتویات مقاله هدفگذاری:
بهمحتوای این مقاله در قسمت ۸۱ پادکست فوربو گوش کنید:
انواع هدف
در مقالهی مهارتهای نرم یک دور همهی مهارتهای نرم رو بررسی کردیم. برای اولین شاخه مهارتهای نرم یعنی خودمدیریتی و مدیریت زمان سه تا زیرشاخه رو معرفی کردیم:
- هدفگذاری (Goal Setting)
- برنامهریزی (Planning)
- اولویتبندی (Prioritizing)
هدفگذاری اولین زیر شاخهی بخش خودمدیریتی یا مدریت زمان هست. اگر میخوایم کارهامون رو مدیریت کنیم و از زمانی که داریم درست استفاده کنیم، باید توی اولین مرحله، هدفهای خودمون رو مشخص کنیم.
هدفهایی که ما داریم به صورت کلی توی دو تا دستهی اصلی:
- هدفهای کاری (Professional Goals)
- هدفهای شخصی (Personal Goals)
جا میگیرن و میتونیم برای هر کدوم برنامهریزی جداگانهای داشته باشیم. در ادامه یک تعریف کوتاه از هر کدوم بهتره داشته باشیم.
هدفهای کاری: اون هدفهایی هست که مربوط به کسب و کار ما، مربوط به شغل ما یا اون حرفهای میشه که ما توی اون مشغولیم. مثلا ما میخوایم سعی کنیم که کسب و کارمون رو گسترش بدیم. دانش کاریمون رو بالا ببریم، درآمدمون رو بیشتر کنیم. یا توی شغلی که داریم، سال بعد پوزیشن بالاتری رو بگیریم.
خب همهی اینا بستگی به این داره که ما چقدر بازدهی کاری داشتیم. برای اینکه بتونیم این خروجی رو دقیق اندازه بگیریم نیاز به هدفگذاری داریم. باید هدفهامون مشخص باشن تا بتونیم ببینم که کجای مسیر قرار داریم.
هدفهای شخصی: به جز این هدفهای کاری یا حرفهای، هدفهای شخصی رو هم میتونیم کنار این هدفهامون داشته باشیم. چون توی فوربو رویکردمون بیشتر کسب و کار هست، شاید کمتر سراغ هدفهای شخصی بریم ولی بدونید که توی زندگی شخصی هم میتونیم به همون شکلی که توی کسب و کار و فضای شغلی، هدفگذاری میکنیم، هدف داشته باشیم.
مثلا توی حوزهی روابط ما میتونیم هدفگذاری کنیم. اگر میخوایم توی یه رابطهی عاطفی پیشرفت کنیم، میتونیم قشنگ براش هدفگذاری کنیم. یا توی روابط خانوادگی، دوستانه و چیزای دیگه. یا هدفهای شخصیمون میتونن به سلامتی ما ارتباط پیدا کنن. کاهش وزن، افزایش وزن، ورزش کردن، رژیم گرفتن، اینا هم جز مواردی هستن که اگر واقعا میخوایم بهشون برسیم، باید واسشون وقت بذاریم و توی همین سیستم و فرآیند هدفگذاری که میخوام معرفی کنم، اونا رو جا بدیم.
زمانی که شما در مورد هدفگذاری جستجو میکنید، به احتمال خیلی خیلی زیاد، با یه چیزی به اسم روش هدفگذاری SMART روبرو میشید. SMART یه روش پذیرفته شده و رایجی توی بحث هدفگذاری هست که میتونه به هدفهای ما ساختار خوبی بده و اون رو برامون واضحتر از اون چیزی که تو ذهمون هست بکنه. اما همهچیز به این روش خلاصه نمیشه.
قبل از اون باید ببینم که هدف چیه؟ آیا ما اصلا اهدافمون میدونیم یا نه؟ این هدفهای کاری و شخصی که دستهبندی کردم همین چند دقیقه پیش، واقعی هستن یا نه، آیا ما میخوایم بهشون برسیم و یا فقط فکر میکنیم که دوست داریم بهشون برسیم. یکم بیایم با خود هدف یا Goal آشنا بشیم.
تعریف هدف
تعریف هدف میشه اون چیزایی که ما میخوایم بهشون برسیم.
هدفها هم میتونن یه سری دستاوردهای قابل مشاهده باشن، یعنی ما مشخص بگیم فلان چیزو میخوایم که بهش برسیم یا میخوایم چند سال دیگه توی این جایگاه باشیم، هم میتونن بهنوعی ذهنی باشن. رسیدن به آرامش هم یه جور هدفه.
اما نکتهای که وجود داره اینه که ما باید واقعا اون چیزی که ازش بهعنوان هدف یاد میکنیم رو بخوایم. خیلی وقتا ممکنه همینطوری در لحظه چیزی رو دوست داشته باشیم، و بگیم که این هدف ما هست و میخوایم بهش برسیم اما یه سال بعد میبینم که هیچ قدم جدیای براش برنداشتیم و اون هدف همینطور سرجاش باقی مونده.
هدفگذاری
دلیل اینکه بعضی وقتا تصمیم هم میگیرم که کاری رو انجام بدیم یا به هدفی برسیم، ولی بعد یه مدت ولش میکنیم هم میتونه باز به این برگرده که ما واقعا اون رو نمیخواستیم و به اشتباه هدفگذاری کرده بودیم.
در اولین مرحله، هدفهای ما باید از نیازهای ما ساخته بشن.
ما اگر چیزی رو نیاز داشته باشیم، تمام تلاشمون رو میکنیم که بهش برسیم. اینکه میگم تمام تلاشمون رو میکنیم، منظورم این نیست که هر روز همینطور بهش فکر کنیم و مدام تکرار کنیم که ما میخوایم به این هدف برسیم و اینا! منظورم داشتن یه یک برنامهی مشخص برای رسیدن به اون هدف هست.
زمانی که هدفهای ما توی بخشهای مختلف، یعنی همون هدفهای کاری و شخصی، از دل نیازهای ما اومده باشن، ما میتونیم با تمرکز بیشتر، و همینطور علاقهی بیشتر به سمتشون بریم. شاید براتون پیش اومده باشه که مثلا توی یه بازهای از زمان یه جمعی از دوستاتون یا اطرافیانتون تصمیم میگیرن که یه کاری رو انجام بدن. مثلا یه دفعه همه میخوان برنامه نویسی رو یاد بگیرن، یا همه باهم شروع میکنن آلمانی خوندن.
شما هم ممکنه که تحت تاثیر اطرافیانتون این هدفهایی که ایجاد میشه رو دنبال کنید. ولی بعد یه مدت میبینید که اتفاق خاصی نیوفتاده. نه تنها به اون هدف نزدیک نشدید، تازه شاید ازش بدتون هم اومده باشه.
دلیل این اتفاقها اینه که ما با خودمون دقیقا مشخص نکردیم که چی میخوایم. نیازما چیه، ما برای چی میخوایم دنبال یه هدف مشخص باشیم. برای اینکه جلوی این اتفاق رو بگیریم، باید یکبار قشنگ کاغذ و قلم دستمون بگیریم و بریم که تکلیف خودمون رو مشخص کنیم.
پیدا کردن اهداف با طوفان فکری!
یکی از روشهایی که پیشنهاد میشه برای مشخص کردن هدفها ازشون استفاده کنیم، روش طوفان فکری (Brainstorm) هست. از این روش برای تصمیمگیریهای مختلف توی کسب و کارها و جلسات هم استفاده میشه و باعث میشه ایدههای مختلف خیلی سریع یه دور مرور بشن.
دربارهی Brainstorm اگر تحقیق کنید کلی روش و تکنیک میاد هرکسی یه چیزی بهش کم و زیاد کرده و اینا که خیلی مهم نیست. مهم اصل این روشه که اونو میتونید برای هدفگذاری هم استفاده کنید.
یک تایم کوتاهی رو درنظر بگیرید مثلا ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه. پیشنهاد میکنم کاغذ خودکار دستتون باشه و به صورت فیزیکی انجامش بدید. زمان رو مشخص کنید و تایمر رو شروع کنید، بعد همینطور سریع پشت سرهم بدون فکر کردن دقیق به اینکه دارید چی مینویسید، تمامی چیزهای که دوست دارید توی زندگی بهش برسید رو بیارید روی کاغذ. توی هر زمینهای که میخواد باشه. بذارید هر چی توی اون تایم توی ذهنتون میگذره رو کاغذ ثبت کنید.
دلیل اینکه میگم روی کاغذ بنویسید، به خاطر اینه که ما خیلی وقتا توانایی ذهنمون رو دست بالا میگیرم و فکر میکنیم که دقیقا میدونیم که داریم به چیا فکر میکنیم و میتونیم اونا رو توی ذهنمون دستهبندی کنیم. ولی وقتی یه بار روی کاغذ بنویسیدشون متوجه میشید که چقدر میتونه متفاوت باشه نتیجه.
زمانی که یه سری کلمه نوشتید که احتمالا هدفهای مدنظرتون توی زندگی هستن، باید یه ارتباطی بین اونا و کارهایی که انجام میدید پیدا کنید. مثلا اگر خرید یه خونهای ویلایی چیزی رو به عنوان هدف نوشتید، این مسیر رسیدن بهش، برمیگرده به شغل شما. یا اگر هدفی توی حوزهی سلامت نوشتید، مسیر رسیدن بهش از سبک زندگی که الان دارید میگذره. با این روش طوفان فکری میشه یه جور نقشه راه یا Roadmap برای هدفها پیدا کرد.
با این روش و نوشتن دقیق هدفها و پیدا کردن یه ارتباط و الگوی مشخص بین اونا، میتونیم آینده رو پیشبینی کنیم.
میتونیم ببینم که باید روی چه چیزهای وقت بذاریم، چه چیزهایی رو تغییر بدیم یا چه چیزهایی رو به زندگیمون اضافه کنیم. مرحلهی بعدی توی مسیر هدفگذاری، ساختار دادن یا دقیقتر کردنهاست که با روش SMART میخوایم بهش برسیم.
روش هدفگذاری SMART
خب برای اینکه بتونیم هدفگذاری دقیقتری داشته باشیم، میتونیم از روش هدفگذاری SMART استفاده کنیم. SMART مخفف چندتا ویژگی هست که هدفهای ما باید اونا رو داشته باشن.
- S مخفف Specific بهمعنای مشخص بودن
- M مخفف Measurable بهمعنای قابل اندازهگیری بودن
- A مخفف Attainable یا Archivable بهمعنای قابل دستیابی بودن
- R مخفف Relevant بهمعنای مرتبط بودن
- T مخفف Time-bound یا Time-Based بهمعنای زماندار بودن
خب حالا بریم این روش SMART رو بررسی کنیم ببینم میگه که هدفمون باید چهجوری باشه؟
قبل از شروع کنم یه نکته هم بگم که قرار نیست ما فقط یه هدف داشته باشیم. همونطور که گفتم توی بخشهای مختلف میشه هدفگذاری کرد (شخصی و کاری) و چندتا هدف رو باهم پیش برد. اما بهتره که خیلی هم زیادهروی نکنیم. مثلا یکی دو تا هدف کاری و شخصی با هم قابل مدیریت کردنه ولی دیگه پشت سر هم هدف لیست بکنیم، اصلا به هیچ کدمشون نمیتونیم برسیم.
هدف مشخص (S)
خب طبق روش هدفگذاری SMART در اولین مرحله باید هدف ما مشخص یا Specific باشه. توی ذهن ما همیشه کلی هدف هست که خیلی واضح نیستن. معلوم نیست دقیقا منظورمون از اون هدف چیه. مثلا اینکه بگیم هدفمون اینه که رژیم بگیریم یا سالم زندگی کنیم، یا مثلا وضعیت کاری بهتری داشته باشیم، اینا هدف واضح نیستن. هدف مشخص و Specific نیستن.
باید دقیقتر اونا رو مشخص کنیم. یکی دیگه از دلایلی که پیشنهاد میشه همیشه هدفها روی کاغذ بنویسیم به خاطر اینه که جلوی این نوع فکر کردن به هدفها رو میتونه بگیره. وقتی روی کاغذ بنویسید، هدف: زندگی بهتر، خودتون متوجه میشید که خیلی هدف بیمعنی میتونه باشه. یعنی متر و معیار مشخصی رو نمیشه واسش درنظر گرفت، توی هر شرایطی میشه برداشت کرد که مثلا زندگی بهتری به نسبت قبل داریم ولی دقیق نیست.
پس طبق روش SMART ما اول کار از بین اون هدفهایی که روی کاغذ نوشتیم، باید یه الگویی یه ارتباطی بینشون پیدا کنیم، بعد اونا رو مشخص و دقیق بنویسیم. پس S روش SMART شد، مشخص بودن هدف.
بهجای وضعیت کاری بهتر، باید مشخص بنویسم که مثلا هدف اینه که سال دیگه توی یه پوزیشن بالاتری باشم. یا درآمدم رو باید بیشتر کنم.
یا توی هدفهای شخصی، به جای اینکه مثلا بنویسیم رژیم گرفتن و اینا، باید مشخص کنیم که چه نوع اندامی رو میخوایم. میخوایم چقدر لاغر کنیم، چقدر چاق کنیم و این چیزا.
هر چقدر هدف مشخصتر باشه، شما شانس بیشتری برای رسیدن بهش دارید، چون دقیقا میدونید که قراره به چیزی برسید و چه نتیجه یا دستاوردی رو بدست بیارید.
هدف قابل اندازهگیری (M)
ویژگی بعدی که هدفهای ما باید داشته باشن، قابل اندازیگیری بودنه. حرف M که مخفف Measurable هست، ویژگی مهمی توی این روش هدفگذاری هست. چون برای اینکه بتونیم هدفمون رو پیگیری و بدونیم گه چقدر بهش نزدیک شدیم، باید هدفمون طوری باشه که بتونیم اونو اندازهگیری کنیم.
مثلا اگر قراره وزن کم کنیم، مشخص میکنیم که میخوایم ۱۰ کیلو کم کنیم مثلا. خب ۱۰ کیلو کاهش وزن کاملا قابل اندازهگیریه. ما میتونیم مثلا هر ماه بریم خودمون رو وزن کنیم ببینیم که چقدر به اون هدف اصلیه نزدیک شدیم.
حتما هم لازم نیست که نتیجهی هدف توی هر ماه مشخص باشه، به صورت کلی منظور از قابل اندازهگیری بودن اینه که وقتی به توی یه بازه زمانی (که حالا جلوتر بهش میرسیم) به هدفی که داشتیم نگاه کردیم، بتونیم متوجه بشیم که بهش رسیدیم یا نه.
اگر هدف ما فقط صرفا کاهش وزن باشه. بگیم میخوایم وزن کم کنیم. بعدا شش ماه بعد یک سال بعد، خودمون رو اگر وزن کنیم چه ۱۰ گرم کم کرده باشیم چه ۱۰ کیلو، کاهش وزن رو داشتیم ولی خب میدونیم که اصلا دقیق نیست.
توی وضعیت کاری هم به همین صورته. مثلا میتونیم هدف بذاریم که میخوایم درآمدمون به نسبت سال پیش ۳۰ درصد افزایش داشته باشه. حالا وقتی به انتهای سال رسیدیم با توجه به عملکردمون میتونیم ببینیم که آیا به این عدد رسیدیم یا نه. این در مقابل هدف کلی افزایش درآمد میتونه باشه.
پس تا اینجا ما هدفمون رو مشخص کردیم، مثلا افزایش درآمد، بهجای اون هدف کلی وضعیت کاری بهتر. این شد S، بعد توی مرحلهی M مشخص کردیم که مثلا دنبال ۳۰ درصد افزایش درآمد هستیم. الان هدف وضعیت کاری بهترمون، هم دقیق شده، هم قابل اندازهگیری.
هدف قابل دستیابی (A)
مرحلهی بعدی توی روش هدفگذاری SMART، میشه Attainable بودن یا Achievable بودن هدف. حرف A اینجا یعنی باید هدفمون یه جورایی قابل دستیابی باشه. مثلا اون ۳۰ درصد افزایش درآمد رو میشه قابل دستیابی دونست. با توجه به شرایط کاری و وضعیتی که وجود داره باید ببینید که میشه به اون ۳۰ درصد افزایش رسید یا نه.
اگر شما مثلا بیاید بگید من میخوام حقوقم و درآمدم ۳۰۰۰ درصد افزایش داشته باشه این دیگه شاید قابل دستیابی نباشه. مثلا شما توی یه پوزیشنی هستید که چندتا مدیر دارید، خود اون مدیرا بازم مدیرهایی دارن و یه حالت سلسلهمراتبی وجود داره. شما یه دفعه بیاید هدف بذارید که میخوام مثلا حقوقم اندازهی اون مدیر مدیرم بشه، این دیگه میتونه Attainable نباشه.
مثالهای دیگهای هم میشه واسش زد، همون رژیم گرفتن و کاهش وزن رو درنظر بگیرید. مثلا ۱۰ کیلو کاهش وزن احتمالا قابل دستیابیه ولی یه دفعه هدف بذارید که میخوام ۳۰ کیلو وزن کم کنم توی یه ماه این دیگه یه هدف در دسترس نیست. به صورت کلی توی هدفگذاری خیلی خوبه که ما چالش برای خودمون تعیین کنیم. یعنی یه چیزی فراتر از انتظارمون رو به عنوان هدف مشخص کنیم ولی باید حواسمون باشه که اگر خیلی غیر منطقی باشه، دیگه اسمش هدف نمیشه. و شاید بتونیم بهش بگیم آرزو. خب پس سومین بخش این روش هدفگذاری هم شد قابل دستیابی بودن.
هدف مرتبط (R)
حرف بعدی R هست که مخفف Relevant میشه و به معنای مرتبط بودنه. مرتبط بودن هم یه ساید فردی داره، هم یه ساید تخصصی.
ببینید هدفی که میخواید تعیین کنید باید به شخص خود شما ارتباط داشته باشه. شما نمیتونید هدفی رو بهخاطر کس دیگهای انجام بدید. نمیگم غیر ممکنه و این حرفا، ولی اون پیگیری هدف، اون مسیر رسیدن به هدف، براتون میتونه خیلی سخت و غذابآور بشه. این میشه اون ساید شخصیش. یعنی شما باید ببنید که آیا اون هدف برای شما ارزشی ایجاد میکنه یا نه.
ابتدای مقاله یه مثال زدم که مثلا اطرافیانتون تصمیم میگیرن باهم یه کاری کنن، یه هدفی رو دنبال کنن، بعد شما هم میرید همون کار رو انجام میدید. این نوع هدفها دقیقا مثال هدفهای غیر مرتبطه. یعنی توی این سیستم هدفگذاری رد میشن. شما باید به خاطر خودتون و چیزهایی دنبالش هستید هدف تعیین کنید.
یه طور دیگه هم میشه به مرتبط بودن یا Relevant بودن هدف نگاه کرد. اینکه آیا هدف شما در حوزهی تخصص و تواناییهاتون هست یا نه. پیدا کردن الگوها و ربط دادن هدفها به هم که توی مرحلهی طوفان فکری بهش اشاره کردم، یه ارتباطی با این بخش پیدا میکنه.
هدف شما علاوه بر اینکه باید کاملا متناسب با شرایط خودتون باشه، باید طوری هم باشه که برای رسیدن بهش، مسیر خیلی عجیب و غریبی رو طی نکنید! منظورم اینه که هدف نباید به شکلی باشه که شما رو از مسیری که دارید طی میکنید خیلی منحرف کنه.
مثال خیلی اکستریم اون میشه اینکه مثلا شما توی یک شهر خشک و بیابونی زندگی میکنید، بعد بیاید هدف بذارید که مثلا اسکی روی یخ رو یاد بگیرید. خب این هدف تیک بخش Relevant بودن رو نمیگیره.
لزوما موقعیت جغرافیایی هم منظور نیست، اینو خودتون باید تعمیم بدید به شرایط مختلف، مثلا شما شاید یک مشکل جدی پزشکی داشته باشید، و بخواید هدفگذاری کنید که یه ورزشی رو حرفهای دنبال کنید. خب این از حوزهی تواناییهای شما خارجه و هدف مرتبطی برای شما با توجه به وضعیتتون نیست. پس توی این بخش R، باید حواستون به مرتبط بودن هدفها هم باشه.
هدف زماندار (T)
آخرین حرف توی این روش هدفگذاری هم میشه T که مربوط به زمانبندی هدفهامون میشه. Time-bound یا Time-based یعنی اینکه هدف ما باید زماندار باشه. همینطوری نمیتونیم یه هدفی رو مشخص کنیم و بگیم که میخوایم بهش برسیم.
دقیقا باید مشخص بشه که توی چه بازهای زمان میخوایم به اون هدف برسیم. مثل اون حرف اول یعنی S، به معنای مشخص بودن، این بخش هم خیلی میتونه کمک کنه که شما بهتر توی مسیر رسیدن به هدف قرار بگیرید. مثلا توی همون مثالی که داشتیم، شما اگر قراره درآمدتون رو ۳۰ درصد بیشتر کنید، باید دقیقا بدونید که این ۳۰ درصد افزایش رو برای چه زمانی میخواید. شاید اگر هیچ کاری هم نکنید دو سه سال بعد این افزایش صورت بگیره، ولی دیگه شما باعثش نشید. اگر هدف دارید باید بدونید که کی میخواید بهش برسید.
وقتی زمانی برای پایان اون هدف تعیین بکنید، میتونید انگیزهتون رو برای رسیدن بهش بیشتر کنید. وقتی خودتون رو آخر یه بازهی زمانی بتونید تصور کنید با اون هدف، سختی رسیدن به هدفتون میتونه کمتر بشه.
پس به صورت کلی هدفهایی که تعیین میکنید باید زماندار باشن. حتما چیزایی مثل هدفهای کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت رو شنیدید. دقیقا توی هدفگذاریتون باید همچنین رویکردی نسبت به زمان داشته باشید. یعنی تعیین کنید که این هدف رو من برای یک سال آینده مثلا دارم تعیین میکنم، این یکی رو برای ۶ ماه آینده. اینطوری میتونید برنامهریزی دقیقتری برای هدفها داشته باشید.
بعد هدفگذاری چکار کنیم؟
خب روش هدفگذاری SMART رو هم باهاش آشنا شنیدم. هدفهایی که میخوایم اونا رو تعیین کنیم باید مشخص و دقیق باشن S، باید قابل اندازهگیری باشن M، باید قابل دستیابی باشن A، باید مرتبط با شا باشن R و باید زماندار باشن T. این شد SMART.
خب حالا فرض میکنیم که هدف رو متوجه شدیم. الان با اون روش طوفان فکری و پیدا کردن ارتباط بین هدف و اینا، و بعد روش SMART الان میدونیم که هدفهای ما چیا هستن.
الان باید چیکار کنیم؟
توی این مرحله باید بریم سراغ برنامهریزی. برنامهریزی رسیدن به هدف. موضوع برنامهریزی یا Planning یکی دیگه از زیرشاخههای این شاخهی اصلی خودمدیریتی و مدیریت زمان هست. الان هدفگذاری رو باهم بررسی کردیم. ازتون میخوام که درموردش فکر کنید، روی هدفهایی که تو ذهنتون وقت بذارید، اونا رو روی کاغذ بیارید و سعی کنید دقیق بهشون نگاه کنید.
این شاخهی خودمدیریتی و مدیریت زمان به ما کمک میکنه بدونیم روی چه چیزهایی باید وقت بذاریم و چه کارهایی رو زودتر انجام بدیم. زمانی که ما هدفهامون رو دقیق بدونیم، دیگه تکلیفمون با خودمون مشخصه و میدونیم باید در طول روز چه کارهایی انجام بدیم که ما رو به سمت هدفهامون هدایت کنه.
خب موضوع هدفگذاری رو توی این مقاله تموم میکنیم و در مقالهی بعدی از سری مقالههای دسته مهارتهای نرم میریم سراغ برنامهریزی.
منابع مورد تحقیق
این مقاله بهصورت اختصاصی برای سایت فوربو تالیف شده است. در جهت مستندسازی مقاله، از منابع زیر در نگارش کمک گرفته شده است.
Positive Psychology – What is Goal Setting
Lucidchart – Get SMART