طرز فکر (Mindset) یکی از کتابهای مهم در بین موضوع رشد فردی است. طرز فکر نوشته دکتر کارول دِوِک، استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد بوده و در آن به بررسی دو مدل طرز فکر میپردازد. طرز فکر ثابت و طرز فکر رشد. در ادامه با معرفی و بررسی این کتاب در سایت فوربو همراه باشید.
[megadesc]فصل سوم پادکست فوربو توسط «نتنگار» حمایت شده است
نتنگار با کنترل مداوم سرویس آنلاین شما از سرورهای داخل و خارج ایران، اختلالها یا افت سرعت پاسخگوئی را قبل از کاربرانتان به شما اطلاع میدهد
[/megadesc]
در دومین مقاله بررسی کتاب، پس از اثر مرکب، به سراغ کتاب طرز فکر – روانشناسی نوین موفقیت (Mindset: The New Psychology of Success) رفتیم. (لینک آمازون)
اگر به موضوع رشد فردی (Personal Growth) علاقهمند باشید، احتمالا کتاب رو در لیست پیشنهادی کتابخانههای مختلف دیدین. کتاب سال ۲۰۰۶ برای اولین بار منتشر شد. مثل خیلی از کتابهای این حوزه، صدر نشین فروش نیویورک تایمز و آمازون هم بوده.
قبل از شروع بررسی محتوا کتاب، میخوایم یکم با نویسنده اون یعنی کارول دِوِک (Carol Dweck) آشنا بشیم. دکتر کارول اِس دِوِک، یکی از شناختهشدهترین محققان جهان در زمینههای شخصیت، روانشناسی اجتماعی و روانشناسی رشد است. ایشون استاد روانشاسی دانشگاه استنفورد هستند و یک کتاب علمی هم قبلا با نام طولانی «نظریههای خویشتن، نقش آنها در انگیزش، شخصیت و توسعه» نوشته که توسط سازمان همیاری آموزشی جهان، بهعنوان کتاب برگزیده سال انتخاب شده.
کتاب طرز فکر توسط نشر نوین و ترجمه شهلا ثریاصفت بهفارسی ترجمه شده. البته شاید ترجمههای دیگهای هم داشته باشه. اما من چاپ چهارم این کتاب رو از این نشر مطالعه کردم.
خب بریم سراغ کتاب. کتاب طرز فکر ما رو با دو مدل طرز فکر آشنا میکنه. دو مدل طرز فکری که با شناخت اونا میتونیم تصمیم بگیریم که چطوری میشه بهتر تصمیم گرفت! طرز فکر رو در موارد متفاوتی مثل کسب و کار، ورزش، ترتیب فرزند، مدرسه و دانشگاه و روابط عاطفی بررسی میکنه.
طرز فکر – روانشناسی نوین موفقیت
قبل از اینکه سراغ بررسی محتوای کتاب بریم. اول متن قسمت مقدمه رو در این قسمت بهصورت کامل براتون قرار دادیم. (منبع)
متن بررسی کتاب در پادکست فوربو
کتابی که در این قسمت اون رو بررسی میکنیم، اسمش طرز فکرِ که نویسندش کارول دوکِ. نویسنده کتاب جز اون نویسندههایی قرار میگیره متخصص یک چیزی هست و در مورد یک چیز حرف میزنه.
کارول دوک متولد ۱۷ اکتبر ۱۹۴۶ در آمریکاس، یعنی الان ۷۳ سالش میشه و استاد روانشناسی دانشگاه استنفوردِ. مدرک دکترای روانشناسی خودش رو از دانشگاه ییل گرفته و قبل از استنفورد هم با دانشگاههای دیگهای مثل کلمبیا و هاروارد همکاری داشته.
یک نکته که قبل از خود کتاب باید مطرح بشه اینه که کارول دوک محقق حوزه روانشناسی مثبتگراـس (Positive Psychology). یک سری روانشناسا از علمشون فقط برای درمان بیماریهای روانی استفاده میکنن ولی یه سری دیگه در چارچوب روانشناسی مثبتگرا، روی بهبود زندگی و رشد کار میکنن. کارول دوک هم جز این دستهس و دو حوزه روانشناسی رشد و روانشناسی اجتماعی خودش صاحبنظره. حالا جلوتر به این مورد دوباره اشاره میکنم.
کتابی که الان میخوایم در موردش صحبت کنیم سال ۲۰۰۶ منتشر شده. که نتیجه یک سری تحقیقات و آزمایشهاییه که کارول دوک از همون شروع کارش تا طبیعتا قبل از انتشار کتاب، در حوزه روانشناسی مثبتگرا انجام داده.
عنوان اصلی کتاب Mindset: The new Psychology of Success هست که به فارسی طرز فکر: روانشناسی نوین موفقیت ترجمه شده. قسمت دوم کتاب یه مقدار آشناس دیگه. جز همون ساختار کتابهای رشد فردیه که معرفی کردم. کتاب اثر مرکب هم دقیقا عنوان دومی تو مایههای همین داشت.
به هر حال کتاب قراره به صورت تخصصی در خصوص طرز فکر باشه. اما یکم با نگاه کردن به جلد کتاب و چیزهایی که روش نوشته شده، یک سری چیزهای دیگهای رو هم میشه فهمید. که همه جز همون ساختارهای ثابت کتابهای رشد فردی هستن.
از اونجایی که نویسنده کتاب بین دو دسته، نویسندههایی که یک کاری کردن و در مورد همهچیز حرف میزنن مثل دارن هاردی، و نویسندههایی که هیچ کاری نکردن و در مورد همهچیز حرف میزنن مثل مل رابینز. قرار میگیره، من فکر میکنم باید یه مقدار هواش رو داشته باشم. حالا کاری به جلدش دیگه ندارم خودتون خواستید برید گوگل کنید و ببینید. سعی میکنم در ادامه بیشتر در مورد موضوعات جدیتر کتاب صحبت کنم.
کارول دوک کتاب رو اینطوری شروع میکنه که وقتی جوون بودم متوجه یک سری رفتارهایی از سمت بچهها در پازل حل کردن شدم. توی آزمایشی به بچهها پشت سر هم پازل میدادن تا حل کنن. هر سری هم درجه سختی پازلها بیشتر میشده. بعد یک سری بچهها از سخت شدن پازلها ناراحت میشدن و نویسنده میگه یه جورایی نا امید میشدن چون نمیتونستن اون رو سریع حل کنن. اما بر عکس یه سری دیگه از بچهها از سختتر شدن پازل استقبال میکردن و دوست داشتن. حتی نقلقول از یکی از بچهها رو هم میاره که بعد از اوردن پازل سخت گفته: من عاشق چالشم!
این آزمایش مقدمه مسیری بوده که نویسنده طی کرده و در نهایت به دو تعریف رسیده. تعریفهایی که خودش صاحبنظر و ارائهدهنده اصلی اونا در حوزه روانشناسی مثبتگراس. طرز فکر ثابت (Fixed-Mindset) و طرز فکر رشد (Growth Mindset).
تعریفهای طرز فکر ثابت و طرز فکر رشد، پایههای اصلی کتابن و نویسنده اول با معرفی کلی اونا یک جورایی یک خط کشی بین آدمها انجام میده و کلا همه رو دو دسته میکنه. آدمهایی که طرز فکر ثابت دارن و آدمهایی که طرز فکر رشد دارن.
مثل خود کتاب اول طرز فکر ثابت رو معرفی میکنم تا تعریف طرز فکر رشد راحتتر باشه.
آدمهایی که طرز فکر ثابت دارن، اینطورین که فکر میکنن یک سری چیزها از زمان تولد تا مرگ ثابتن. هوش، استعداد و تواناییها رو مثل آیتمهایی میدونن که هر فرد با داشتن اونا بهدنیا میاد. و کلا دنبال این هستن که استعداشون رو کشف کنن. به همین خاطر از برنامههای استعدادیابی و آزمونهای تست هوش و چیزهایی مثل این خیلی استقبال میکنن.
توی این طرز فکر آدمها فکر میکنن که اگر ویژگیهای خودشون رو بهتر بشناسن و کاملا استعدادهای خودشون رو کشف کنن، میتونن تو هر کاری که میخوان به موفقیت برسن. در واقع اهمیت هوش و استعداد رو خیلی زیاد میدونن و تلاش فردی براشون اهمیت کمتری داره. به طور کلی طرز فکر ثابت دنبال کشف استعداده و اصلا کاری به پرورش استعداد نداره.
حالا بر عکس طرز رشد میگه که همهچیز ما میتونه پیشرفت کنه. در اصل آدمهایی با طرز فکر رشد دنبال یادگیری هستن و سعی میکنن مهارتهاشون رو ارتقا بدن. یه تقاوت جالب هم این طرز فکر با طرز فکر ثابت داره. اینه که وقتی به موفقیتی در کاری میرسن اونو نتیجه یادگیری و تلاششون میدونن. اما توی طرز فکر ثابت این نتیجه با هوش بودن معنا میشه.
افرادی که طرز فکر رشد دارن، دنبال چالشهای جدید تو زندگیشون هستن، چون ازش لذت میبرن. و میدونن این چیزیه که میتونه بهشون کمک کنه تا یه قدم جلو برن. نویسنده میگه یه نقلقولی دهه ۶۰ بود که میگفت: «شدن» بهتر از بودنِ». طرز فکر ثابت از «بودن» لذت میبره و طرز فکر رشد به دنبال «شدنِ».
یکی از تفاوتهای مهم بین این دو طرز فکر به مفهوم شکست ربط داره. کلا شکست در همین ابتدای کتاب مطرح میشه و تا آخر هم باز بهش مدام اشاره میکنه نویسنده چون همون طور که گفتم تفاوت مهمی بین طرز فکر رشد و ثابت داره.
این تفاوت از تاثیری که روی آدم میزاره خودشو نشون میده. توی طرز فکر رشد، شکست کاملا مثل یک جور تجربهس. یعنی شکست رو به معنای تموم شدن و از دست دادن نمیدونن. حالا در طرز فکر ثابت این خیلی حالت بدی به خودش میگیره و روی شخصیت آدم تاثیر میزاره. چون نویسنده میگه توی طرز فکر ثابت عمل شکست خوردن (یعنی من شکست خوردم) تبدیل به هویت شکست خورده میشه. (یعنی آدم این رو برداشت میکنه که من شکستخورده هستم).
و این تفاوتی هست که میتونه روی خیلی از کارها و رفتارهایی که بعد از یک شکست به وجود میاد تاثیر بزاره. درواقع شکست نتیجه نقص در یک عمله. یعنی کاری درست انجام نشده. و این رو در طرز فکر رشد آدما قبول میکنن. اما طرز فکر ثابت این رو نقص در هویت خودش میدونه.
فصل اول کتاب مربوط به همین مقدمات و تعریفها در خصوص دو مدل طرز فکری بود که معرفی کردم. در بخش بعدی پشت سر هم نویسنده یک سری سوالهایی که ممکنه برای ما پیش بیاد رو مطرح کنه و بهشون جواب میده. سه تا رو در این قسمت من اوردم و میپرسم و جواب میدم بعد یک نکته مهمی رو قبل واردن شدن به بقیه فصلها لازمه که بگم.
سوال اول اینه که آیا طرز فکرها دائمی هستن؟ خیلی مشخص نویسنده میگه نه. طرز فکر بخش مهمی از شخصیت شماست اما قابل تغییره. میگه باید طرز فکرها رو بشناسید و ویژگیهای هر کدوم رو بدونید، بعد ببینید که باید چه کارهایی کنید تا اون رو تغییر بدید.
سوال دوم، آیا میتونیم ۵۰/۵۰ باشیم؟ بازم میگه نه. نویسنده میگه اگر مثلا فرض کنی تواناییهای هنری من ثابته ولی هوش من میتونه پیشرفت کنه.. یعنی داریم بخشی رو با یه طرز فکر و بخشی رو با یک طرز فکر دیگه هدایت میکنیم. کلا میگه، میشه همهچیز رو با یک طرز فکر هدایت کرد و در موردشون تصمیم گرفت.
سوال سوم سوالی هست که یه مقدار من باهاش مشکل دارم. در اصل با جوابش. میپرسه که من طرز فکر ثابت خودم رو دوست دارم، اینکه میدونم چه تواناییها و استعدادی دارم، باید رهاش کنم؟ به صورت غیر مستقیم نویسنده میگه آره. باید به سمت طرز فکر رشد برید. یعنی میگه شما حتما باید ویژگیهای هر کدوم رو بدونید و تصمصیم بگیرید که کدوم بهتره و به پیشرفت شما کمک میکنه.
خب اولین نکتهای که میخوام در خصوص کتاب بگم، اینه که همونطور که در سوال سوم جواب داده شد، کتاب میخواد شما رو تشویق کنه که طرز فکر رشد رو انتخاب کنید. اصلا من کاری هم به خوب و بد بودن هر کدوم ندارم، با تبلیغ کردنش مشکل دارم. و این رو خوب نمیدونم. اینکه نویسنده بخواد نظرش رو.. اول معرفی کنه و بعد تا آخر کتاب مدام ازش تعریف کنه و بهنوعی تبلیغش کنه، یه جورایی کتاب رو مثل یه کاتالوگ تبلیغاتی میکنه به نظر من.
کتاب درست بعد از معرفی این دو تعریف به سمت طرز فکر شد جهت داره و در تایید و تبلیغ اون محتوا رو ادامه میده. و با اینکه حتی شایدم این طرز فکر، طرز فکر درستی باشه و واقعا به رشد ما کمک کنه، اما نحوه ارائه اون رو خیلی خوب نمیدونم در این کتاب.
به ساختارهای ثابت کتابهای رشد فردی در قسمت ۱۸ اشاره کردم و توی قسمت قبلی که در مورد کتاب اثر مرکب بود هم داشتیم این مورد رو. الان طرز فکر رشد، چیزی هست که نویسنده اون مطرح کرده. اول میاد تعریفش میکنه. بعدی کلی آزمایش و داستان تعریف میکنه که بگه چقدر چیز خوب و درستیه. ببینید این ساختار کتابهای رشد فردی الان اینجا در کتاب دومی هم که رفتیم سراغش دوباره تکرار شد. و در کتاب بعدی پادکست دوباره همین رو داریم.
یعنی بدون اینکه اصلا کاری به نویسنده و سابقهش داشته باشیم، کلا توی کتابهای رشد فردی، توسعه فردی، خودیاری و یا هر اسم دیگهای که روش میزارن، این ساختار رو داریم. پس الان در کتاب چون با طرح نویسنده آشنا شدیم باید تا آخر کتاب بریم توی آزمایش و داستانهای مختلف تا بهمون ثابت بشه که طرح نویسنده چقدر خوب و درسته.
قبل از وارد شدن به ادامه کتاب دو تا نقلقول در مورد طرز فکر ثابت و طرز فکر رشد هست که الان از روش میخونم و بعد ادامه میدیم بررسی فصلهای کتاب رو.
طرز فکر ثابت در مسیر توسعه و تغییر مانع ایجاد میکند. طرز فکر رشد، نقطه شروع تغییر است.
اگر یادتون باشه توی قسمت قبل گفتم که نویسندههای رشد فردی با طرحی که خودشون اون رو معرفی کردن، سعی میکنن موفقیت همهکس به طرح خودشون ربط بدن. دقیقا در این کتاب هم کارول دوک میاد در فصل سوم که اسم حقیقت توانایی و دستاورد هست، موفقیت یک سری مخترعین رو مثل ادیسون، به طرز فکر رشد ربط میده.
حالا منظورم این نیست که داره اشتباه میگه ولی بالاخره این ساختار در این کتاب هم تکرار شده. در واقع اولین چیزی که در این فصل داریم همینه که گفتم. میگه دانشمندا و مخترعین اگر طرز فکر رشد نداشتن، وسطهای راه خسته میشدن و دیگه ادامه نمیدادن. و نمیتونستن دستاوردهاشون رو به ما ارائه بدن.
همون طور که گفتم یکی از ویژگیهای کتابهای رشد فردی مثال و داستانهای مختلفی هست که نویسنده برای اثبات حرف و طرح خودش میاره. تو قسمت قبل برای کتاب اثر مرکب گفتم که به نظرم خیلیاشون دروغن یا حداقل مثالهایی گفته میشه که حرف خودشون رو تایید کنه. یعنی داستانی که یکم زوایه داشته با طرحشون رو مطرح نمیکنن.
توی این کتاب هم همچنین چیزی رو داریم. حالا دروغ نمیشه گفت اصلا چون مثالها و داستانها اکثرا تحقیقهای عملی کارول دوک و دستیاراش هستن اما خب میشه اینطوری برداشت کرد که دقیقا همونهایی اومده که در تایید چیزی هستن که نویسنده میخواد بگه. مثلا خبری از آزمایشی که عکس یک حرف نویسنده رو ثابت کنه نیست.
محتوای اصلی کتاب خیلی کمه و بیشتر حجم کتاب در مورد مثالها و داستانها و آزمایشهایی انجام شده هست. خیلی هم زیادن و جدا از زیاد بودنشون خیلی هم طولانیان. مثلا سه چهار صفحه در مورد یک آزمایش توضیح داده نویسنده. کلا یه مقدار خوندن کتاب حوصله میاد، خیلی مثل کتاب قبلی یعنی اثر مرکب، روون نیست.
من طبیعتا مثالها رو اینجا توی این قسمت نمیارم چون خیلی زیادن و همون طور که گفتم طولانی هم هستن، اما یک سری نکات کلیدی از توی این مثالها یادداشت کردم که میخوام در ادامه این قسمت پادکست در مورد اونا صحبت کنم.
مثلا در همین فصل در مورد یک معلمی صحبت میشه که برای تدریس به یک مدرسه که دانشآموزهای ضعیفی داره فرستاده میشه. حالا خیلی دقیق در مورد شرایط مدرسه و محیط و چیزهای دیگش هم صحبت میشه. اما نکتهای که داره این جاست.
در اصل نویسنده میخواد نتیجه معلمی که طرز فکر رشد داره رو بگه. میگه معلم میتونست وقتی سطح پایین دانشآموزا رو میبینه نا امید بشه و بگه کاری نمیشه کرد. میگه معلم بهجای اینکه از خودش بپرسه آیا میتونم به این دانشآموزا آموزش بدم، پرسیده، چطور میتونم به این دانشآموزا آموزش بدم.
یعنی طرز فکر رشد این آدم باعث شده جور دیگهای از خودش حتی سوای بپرسه. حالا این رو میگه و بعد توضیح میده که توی یک سری آزمونهای ایالتی توی اون درسی که این معلم با این طرز فکر با بچههای ضعیف اون مدرسه کار کرده بود، نتیجه خیلی خوبی گرفتن و جز مدرسههای برتر بودن.
در فصل بعدی کتاب نویسنده در مورد ورزش صحبت میکنه. بازم کلی مثال هست که میگذرم ازشون و فقط نکتههایی که از این بخش دراوردم رو میگم. در اصل ۲ نکته مهم بین مثالهای این فصل کتاب هست.
اول در مورد نحوه برخورد با شکستِ. اول پادکست در مورد اینکه توی طرز فکر رشد شکست رو بهعنوان تجربه قبول میکنن گفتم. حالا توی این فصل یه چیز دیگه هم بهش اضافه میشه. پذیرفتن مسولیت شکست. یعنی میگه باید شکستها بپذیرید و مسولیتش رو قبول کرد.
برای پیروزی هم همین رو میگه. بازم میگه باید مسولیت پیروزی رو هم بر عهده گرفت. منظورش هم اینه که کاملا به چیزی که اتفاق افتاده آگاه باشید. بدونید چی شده و اون تحلیل و بررسی کنید. اگر تصمیمات و کارهایی که انجام دادید منجر به شکست شده، باید با آگاهی کامل اونا رو بهبود بدید و رفع کنید. اگر هم کار درست رو انجام دادید و به پیروزی رسیدید، باز باید با آگاهی کامل برای پیروزیهای بعدی برنامهریزی کنید.
نکته مهم دیگه این فصل دقیقا به آخر نکته اول ربط داره. نویسنده میگه مراقب موفقیت باشید!
میگه موفقیت و پیروزی میتونه شما رو به طرز فکر ثابت برسونه. یعنی شاید به خودتون بگید که من پیروز شدن چون با استعدادم، پس به بردن ادامه میدم. این جمله چیزی هست که ممکنه بعد از پیروزی بگید. برای همین نویسنده میگه مراقب باشید تا به از پس طرز فکر رشد به طرز فکر ثابت نرسید.
فصل بعدی کتاب در مورد رهبریه.
محتوای این فصل رو تقریبا کسایی که علاقهمند به اکوسیستم استارتآپی باشن میدونن. توی این فصل در این مورد صبحت میشه که بهجای اینکه رییس باشید یا مدیر باشید، رهبر (Leader) باشید. فرق مدیر با رهبر اینه که مدیر خودش رو بالاتر میدونه و توی یک کسب و کار خودش رو بالاترین در نظر میگیره. و مدام هم میگه من این کارو کردم و من شرکت رو به اینجا رسوندم و از این حرفا.
اما رهبر همراه تیمه. همیشه وقتی میخواد صحبت کنه، میگه ما. دنبال زیر دست نیست. دنبال اینکه کسایی رو استخدام کنه که ازش پایینتر نیست. اینا از دل میل به رشد و پیشرفت میان. یعنی به طرز فکر رشد ربط دارن. و نویسنده حالا یه جورایی غیر مستقیم میگه رهبرها طرز فکر رشد دارن و مدیرها طرز فکر ثابت.
مثالی هم از سرمایه دار و صنعتگر قدیمی، اندرو کارنگی میزنه که گفته: آرزو دارم بر روی سنگ قبرم نوشته شود؛ در این جا مردی آرمیده که بهاندازه کافی عاقل بود تا افرادی را به خدمت گیرد، که بیش از او میدانستند.
طرز فکر والدین عنوان فصل بعدی کتابه که اینطوری شروع میشه که میشه هیچ پدری و مادری به این فکر نمیکنه که «امروز چه کاری میتونم انجام بدم تا فرزندام را خراب کنم، تلاششان را نابود کنم، انها را دلسرد و محکوم کنم.» میگه هیچ کس اینطوری فکر نمیکنه اما خیلی وقتا توسط بچه ها اینطوری پیام منتقل میشه. نویسنده میگه در اصل این توی ذهن والدین هست: «من هر کاری میکنم و همه چیزم را میدم تا فرزندانم موفق شوند»
در واقع منتقل شدن این نوع پیام رو باز به طرز فکرها ربط میده. والدینی که طرز فکر ثابت داشته باشن، اینطوری فکر میکنن که: تو ویژگیهای ثابتی داری و من اونا رو قضاوت میکنم. و برعکس والدینی که طرز فکر رشد داشته باشن اینطوری فکر میکنن: تو در حال پیشرفت هستی و من به رشد تو علاقهمندم.
نکته مهم دیگه این فصل اینه که طرز فکر بچهها از طرز فکر والدین میتونه شکل بگیره. اول از همه نویسنده میگه ما با طرز فکر رشد به دنیا میایم و همش دوست داریم همه چیز رو در بچگی کشف کنیم و تجربه کنیم. اینا ویژگیهای طرز فکر رشد هستن. حالا میگه والدین میتونن به این طرز فکر کمک کنن یا جلوشون بگیرن. اگر پدر و مادر فرزند خودشون رو به یادگیری و کشف بیشتر تشویق کنن و اون رو حمایت کنن، طرز فکر رشد بچه شکل میگیره و با این طرز فکر بزرگ میشه. اما برعکس اگر پدر و مادر مدام کارهای بچه رو قضاوت کنن و بخوان درست و غلط یا خوب و بد رو هی به بچه بکن، طرز فکر ثابت رو برای بچه میسازن. حالا این موارد رو با توضیحات بیشتر برای معلمها و مربیها هم میگه.
فصل بعدی در خصوص روابط عاطفیه و با این طرح شروع میشه که در یک رابطه عاشقانه هم باید رشد کرد. یک نقل قولی هم میاره که میگه: رابطه بدون تلاش، رابطه محکوم به فناست، نه یک رابطه عالی.
با طرز فکر رشد، باید به دنبال ارتقا همهچیز باشید حتی ارتقا کیفیت یک رابطه عاطفی. نویسنده میگه برقراری ارتباط درست ،نیاز به تلاش، برملا کردن، حل و فصل کردن اعتقادات و باورها هر دو طرف داره. و میگه با این تلاش کردناس که یک رابطه میتونه موفق باشه.
یک نقدی هم به جمله معروف «آنها پس آن برای همیشه با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند» داره. میگه این واقعی نیست و زندگی و روابط عاشقانه به این شکل نیستند. حالا این خودش یه بحث خیلی کامله که زیادم در موردش تو کتابها و مقالات صحبت شده. اما به صورت کلی نویسنده میگه این جمله معروف اینطوری باشه: «آنها پس آن برای همیشه با خوبی و خوشی تلاش کردند».
در نهایت این فصل میخواد بگه که افراد تو طرز فکر ثابت یاد نگرفتن که چطور با تفاوتهای هم دیگه برخورد کنن و فکر میکنن هر مشکلی که به وجود بیاد نشونه یک نقص خیلی عمیق و ریشهدار توی رابطه هست. برعکس در طرز فکر رشد، مشکلات میتونن وسیلهای برای درک بهتر و صمیمیت بیشتر باشن.
خب محتوا اصلی کتاب تموم شد. همون طور که گفتم کتاب خیلی زیاد مثال و آزمایش و داستان داره و اگر براتون اونا جالبن، میتونید خود کتاب رو تهیه کنید و بخونید. نکات اصلی و کلیدی کتاب رو من سعی کردم در این قسمت بیارم و در موردشون توضیح بدم.
بهعنوان جمعبندی میشه اینطوری گفت که افرادی که طرز فکر ثابت دارن، خاطر اینکه به استعدادشون اعتقاد دارن و فکر میکنن باهاش به دنیا اومدن و باید اونو کشف کنن و بروز بدن، جلوی پیشرفت خودشون رو میگیرن. رشد کمتری میکنن و از شکست هم میترسن. بر عکس افرادی که طرز فکر رشد دارن سخت تلاش میکنن، سعی میکنن چیزهای جدید یاد بگیرین و همیشه پیشرفت کنن.
کارول دوک در این کتاب سعی کرده طرز فکر ثابت رو چیز بد نشون بده و طرز فکر رشد رو یک چیز عالی. با کلی مثال و توضیح هم از اول این رو میخواد به ما بگه طرز فکر رشد خیلی خوبه و شما هم بهتره که این طرز فکر رو داشته باشید.
پایان متن بررسی کتاب
نویسنده در مورد اینکه چطور شد که در مورد این مدل طرز فکرها شروع به بررسی کرده؛ این رو میگه که وقتی جوان بودم در تحقیقات متوجه رفتارهای بچهها در موقع پازل حل کردن شدم.
دِوِک در مورد واکنش این بچهها در مواجه با یک سری پازل صحبت میکنه. پازلهایی که پشت سر هم سختتر میشد. یک سری بچهها نا امید میشن و دیگه دوست ندارن ادامه بدن. اما اون یک سری واکنش متفاوت رو هم میبینه. دقیقا جمله یکی از بچهها رو نقل میکنه که با خودش گفته: من عاشق چالش هستم!
در نهایت کارول دِوِک تحقیقات خودش رو منتشر میکنه و به دو مدل طرز فکر میرسه.
یک) طرز فکر ثابت
این طرز فکر اینطوری هست که میگه آدمها به یک سری ویژگیهای تغییرناپذیر اعتقاد دارن. یعنی هرکس یک سری ویژگیها، توانایی و استعدادی رو از اول داره. و این مقدارش ثابته و تغییر نمیکنه. افراد با این طرز فکر مدام هم در حال اثبات ویژگیها و تواناییهای خودشون هستن.
دو) طرز فکر رشد
این طرز فکر به قابل تغییر بودن اعتقاد داره. یعنی اینکه هر کسی با تلاش و تمرین میتونه پیشرفت کنه. یعنی هر یک از ویژگیهای اولیه هر آدمی با تمرین و تلاش میتونه پرورش پیدا کنه. و یک نکته مهم اینکه در طرز فکر رشد، موفقیت بهمعنای یادگیری هست نه اثبات باهوش بودن!
خب این از تعریفهای کلی این دو طرز فکر که تا آخر کتاب باهاشون کار داریم. حالا بهقول مسعود فراستی بریم و یکم این عناوین رو چکش بزنیم.
افرادی که طرز فکر رشد دارن صرفا بهدنبال چالش نیستن، بلکه ازش لذت میبرن. چرا؟ چون میدونن که باهاش رشد میکنن. کلا از هر چیزی که باعث بشه اونا رو یه قدم جلو ببره، استقبال میکنن.
نقلقول معروفی در دهه ۶۰ میلادی بود که میگفت: «شدن» بهتر از «بودن» است. این دقیقا چیزی هست که افرادی با طرز فکر رشد به دنبالش هستن. اما در طرز فکر ثابت، اجازه «شدن» داده نمیشه! چون اونا باید از قبل اینطوری باشن. دوباره داره به اون موضوع ثابت بودن ویژگیها اشاره میکنه دقیقا.
معنای شکست در این دو طرز فکر
یکی از مواردی که تفاوت خیلی بنادین باهم دارن در طرز فکرهای مختلف به مفهوم شکست بر میگیرده. اینکه چه برخودی با شکست میشه هم موضوعی هست که دوباره تا آخر کتاب خیلی بهش اشاره میشه.
طرز فکر رشد شکست رو کاملا مثل یک تجربه میدونه. یعنی شکست بهمعنای تموم شدن نیست. اگر برخورد طرز فکر ثابت رو بخونید بهتر متوجه مدل تفاوتش یعنی طرز فکر رشد میشید.
در طرز فکر ثابت شکست، از عمل شکست خوردن (من شکست خوردم) به هویت (من شکستخورده هستم) تبدیل میشه.
در انتهای بخش دوم کتاب یک سری سوال مطرح میشه که خیلی مفصل هم بههر کدوم جواب داده شده. در این قسمت چندتا رو خیلی سریع بررسی میکنیم.
سوال) طرز فکرها دائمی هستن؟
خیر. طرز فکر بخش مهمی از شخصیت شما است اما قابل تغییر هست. باید طرز فکرها رو شناخت و به ویژگیهای هر کدوم فکر کرد.
سوال) آیا میتوانیم ۵۰/۵۰ باشیم؟
بازم خیر! میگه اگر فرض کنیم که مثلا ویژگیهای هنری من ثابت هستن ولی هوش من میتونه توسعه پیدا کنه، یعنی یک بخش رو با یک طرز تفکر و بخش دیگه رو با یک طرز تفکر دیگه داریم هدایت میکنیم. افراد هر طرز فکری در هر حوزه خاصی داشته باشند، همان طرز فکر هدایتکننده آن حوزه خواهد بود.
سوال) طرز فکر ثابت خودم را دوست دارم، اینکه میدانم چه توانایی و استعدادی دارم و کجا هستم، باید رهاش کنم؟
غیر مستقیم میگه آره ?
نویسنده میگه اگر آن را دوست داشته باشید باید آن را نگه دارید اما بعدش دوباره اشاره میکنه که باید از از هر دو طرز فکر آگاه باشید و تفاوتهای اونها رو بدونید.
دو جمله کلیدی هم در این فصل از کتاب وجود داره.
[megadesc]
طرز فکر ثابت در مسیر توسعه و تغییر مانع ایجاد میکند.
طرز فکر رشد، نقطه شروع تغییر است.
[/megadesc]
حقیقت توانایی و دستاورد
در فصل سوم به این موارد اشاره میشه که اگر دانشمندان بزرگ طرز فکر رشد نداشتن، نمیتونستند کشف، اختراع و دستاوری رو ارائه بدن. چون نمیتونستن به رو به جلو باشن و پیشرفت کنن.
همچنین به این مورد، بهدرستی اشاره میکنه که موفقیتها یکشبه نیستند. پشت هر موفقیتی یک مسیر طولانی قرار داره. که اراده رسیدن به اون و تلاش، از طرز فکر رشد میاد.
در اینجا مثل خیلی از قسمتهای دیگه کتاب، یک داستان رو داریم. از یک معلم با طرز فکر رشد. در اصل همهجای کتاب از این داستانها است اما این داستان یه مدل پرسیدن رو مطرح میکنه که جالبه.
میگه یکی از دبیرستانهای بد از لحاظ سطح علمی در لس آنجلس، دبیرستان گارفیلد بود. معلمی بهنام جیمی اسکلنته برای درس دادن انتگرال به اونجا رفته بود.
رفت و از خودش پرسید: «چگونه میتوانم به آنها آموزش دهم؟» نه اینکه بپرسه «آیا میتوانم به آنها آموزش دهم».
همچنین پرسید که «چگونه میتوانند به بهترین شکل یاد بگیریند؟» نه اینکه بپرسه «آیا میتوانند یاد بگیرند؟»
نکته مهم این بود که با این طرز فکر چقدر ساده نحوه پرسیدن و فکر کردن به یک قضیه تغییر کرد. حالا در ادامه این مورد رو هم میگه که در سال ۱۹۸۷ تنها ۳ مدرسه دولتی بودن که در آزمون حساب دیفرانسیل و انتگرال پیشرفته، دانشآموزای بیشتری نسبت به بقیه مدارس داشتن. و یکی از اونا هم همین گارفیلد بود.
طرز فکر یک قهرمان!
کتاب طرز فکر: روانشناسی نوین موفقیت یک فصل ورزشی هم داره. باز هم پر از داستان و تجربه برای خوندن. دو نکته اصلی این فصل رو هم الان بررسی میکنیم.
اول در مورد نحوه برخود با شکست هست. نه اینکه تجربه هست و این حرفا که قبلا هم زدیم. در مورد مسئولیت پذیرفتن شکست صحبت میکنه. در طرز فکر رشد افراد بهصورت کامل متوجه اشتباه هستند و مسئولیت شکست رو بر عهده میگیرند.
جلوتر پیروزی رو هم اضافه میکنه. و میگه باید برای پیروزی هم مسئولیت رو برعهده گرفت و بر اون آگاه بود. و یک نکته مهم در راستای همین.
دومین نکته این بخش این هست که میگه: مراقب موفقیت باشید!
موفیت میتواند شما را به طرز فکر ثابت برساند. «من پیروز شدم چون با استعدادم! بنابراین به بردن ادامه خواهم داد». دیگه خودتون مراقب باشید!
طرز فکر و رهبری
این فصل از کتاب در خصوص شیوههای مدیریت کسب و کار هست. نمونههای مختلفی رو بررسی میکنه. چیزی که مهم بود برای من در این بخش، این مورد بود که:
نگاه از بالا به پایین داشتن ضرر میزنه. اینکه شما رییسی و بقیه کارمند شما، پس شما بهترید و شما بیشتر میدونید و.. این حرفا.
یک مثال جالب هم میزنه از یک رهبری که طرز فکر رشد داشت. اَندرو کارنگی (Andrew Carnegie) سرمایهدار و بنیانگذار شرکت فولاد کارنگی، که گفته بود: آرزو دارم بر روی سنگ قبرم نوشته شود: در اینجا مردی آرمیده که بهاندازه کافی عاقل بود تا افرادی را بهخدمت گیرد که از بیش از او میدانستند.
من خودم با این شخص آشنا نبودم ولی بعد که جستجو کردم نکته جالبی رو در مورد نیکوکار بودن این شخص فهمیدم. که بهنظرم به همون طرز فکر رشد و این حرفا میتونه ربط داشته باشه. یکم از کتاب میزنیم بیرون ولی بخونید جالبه. قسمت زیر از ویکیپدیا فارسی اَندرو کارنگی نقل شده:
[megadesc]
کارنگی بیشتر ثروت خود را صرف تأسیس موسسات سودمند همگانی مانند کتابخانهها و مدارس و دانشگاهها (همانند دانشگاه کارنگی ملون) کرد. وی در مدت عمر خود ۳۰۰۰ کتابخانه عمومی (همانند کتابخانه مرکزی سیاتل) تأسیس نمود، این کتابخانهها در شهرهای مختلف آمریکا، کانادا، انگلستان، نیوزیلند، اسکاتلند و در فیجی با صرف بیش از ۶۰ میلیون دلار ساخته شدند و در اختیار عموم مردم قرار گرفتند. او همینطور قریب ۳۵۰ میلیون دلار صرف ساخت اماکنی همچون تالار کارنگی و حمایت از برنامههای فرهنگی نمود. او تلاشهای زیادی برای گسترش صلح در جهان نمود. تأسیس دادگاه بینالمللی لاهه در هلند یکی از فعالیتهای او در زمینه صلح جهانی است. با توجه به علاقه وافری که به شهر زادگاه در اسکاتلند داشت مبلغ هنگفتی از ثروتش را صرف ساخت ورزشگاهها وسایر مکانهای فرهنگی وهنری در آنجا کرد. همچنین بسیاری از شعرا، نویسندگان، ادبا و محققین برای انجام کارهای فرهنگی و هنری خود از کمکهای او بهرهمند میشدند. او معتقد بود هر فرد ثروتمندی که با نشان دادن شایستگیهایش ثروتش را از جامعه بدست میآورد بایستی بخش مازاد بر نیازش را به جامعه برگرداند تا بتوان صاحب جامعه بهتر شد. به گفته او:
مردی که ثروتمند بمیرد، بی آبرو مردهاست. اندوختههای مالی تان را هرگز به بازماندگانتان نسپارید، چون بر روی پای خویش نخواهند توانست ایستاد. به هیئت و بنیاد نیز وامگذارید، چون عاقبت بر خلاف خواستههایتان عمل خواهند کرد. ثروتتان را خود وقف کنید، نه بعنوان بخشش و صدقه، بلکه بعنوان هدیه به موسسات عمومی که در خدمت بشریت میکوشند.
[/megadesc]
طرز فکر والدین
فصل اینطوری شروع میشه که: هیچ پدر و مادری نمیاندیشد که «امروز چهکاری میتوانم انجام دهم تا فرزندانم را خراب کنم، تلاششان را نابود کنم، آنها را دلسرد کنم و آنها را محکوم کنم»
طبیعتا اصلا اینطوری نیست و در واقعیت به این شکله که «من هر کاری میکنم و همهچیزم را میدهم تا فرزندانم موفق شوند»
اما خیلی وقتا طور دیگه حرفشون توسط بچهها فهمیده میشه. نویسنده این مورد رو هم به طرز فکر مربوط میدونه. بهعنوان آخرین بخش این بررسی دو جمله مهم این فصل رو هم بخونید.
پیام طرز فکر دائمی: تو ویژگیهای دائمی داری و من آنها را قضاوت میکنم.
پیام طرز فکر رشد: تو فردی در حال پیشرفت هستی و من به رشد تو علاقهمندم.
طرز فکر در روابط عاطفی
تو یک رابطه عاشقانه هم باید رشد کرد! خیلی صریح همون اول به این مورد اشاره میکنم. چون نکتهای هست که در همه قسمتهای این بخش بهش پرداخته شده.
رابطه بدون تلاش، رابطه محکوم بهفنا است، نه یک رابطه عالی!
برقراری ارتباط ارتباط دقیق و درست نیازمند تلاش هست و کاملا به برملا کردن، حل و فصل کردن اعتقادات و باورها احتیاج داره. میگه که کلا رابطه باید تلاش داشته باشه و رو بهجلو باشه. کاملا هم درسته.
یک جمله رو نقد میکنه که شنیدین حتما: آنها پس آن برای همیشه با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند!!! میگه این جمله باید این باشه که: «آنها پس از آن برای همیشه با خوبی و خوشی تلاش کردند»
چون دقیقا این جمله آنها با خوبی و خوشی زندگی کردند رو تو کتاب اورده. یک بار دیگه مثل قسمت اَندرو کارنگی، بزنیم بیرون از کتاب. من بهتازگی با چیزی آشنا شدم در مورد اینکه هنر، مخصوصا ادبیات و در پس اون سینما، داره در مورد عشق به مردم خیانت میکنه.
رابطه عاشقانه رو یک چیز خیلی سطحی مثل یک نمایش نشون میده. فکر کنید که چقدر فیلم دیدیم که با یک بوسه تموم میشن! این باید شروع یک فیلم باشه! در همین خصوص یک کتابی هست بهنام «سِیر عشق» نوشته آلن دوباتن، نویسنده سوئیسی. این رمانی هست که دقیقا بر پایه نقد جمله «آنها برای همیشه با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند» نوشته شده. داستانی رو روایت میکنه بعد از یک ازدواج و تصویر به واقعیت نزدیکتری رو ارائه میده. خب برگردیم به نکات کتاب.
نویسنده میگه که تو طرز فکر ثابت، آدمها نمیتونن و یاد نگرفتن که چطور با تفاوتهای هم برخورد کنن. همچنین فکر میکنن که مشکلات نشانه نقصهای عمیق و ریشهدار هستند.
آخر این فصل هم بعد از بررسی مثالها نمونهها، میگه که بیاید رابطه عاشقانه رو از دریچه طرز فکر رشد نگاه کنید. مشکلات میتوانند وسیلهای برای درک بهتر و صمیمت بیشتر باشند.
فصل آخر کتاب در مورد طرز فکر والدین، معملمان و مربیان هست. که یک اشارهای به قسمت مروبط به والدین در این بررسی میکنیم.
جمعبندی (نظر شخصی در مورد کتاب)
کتاب طرز فکر نوشته کارول دِوِک کتاب مهم و پر فروشی بوده. اما من انتظار داشتم بیشتر با یک کتاب علمی طرف باشم. فرم اصلی کتاب مثل تقریبا همه کتابهای حوزه رشد فردی هست. نویسنده میاد نظراتش رو میگه و بعد کلی داستان و قصه رو بهت میگه تا حرف خودش رو ثابت کنه.
مشکل اینجاست که همه داستانها و چیزهایی که تو کتاب میان، لزوما همه واقعیت نیستن. نویسندههای این دست کتابها در اصل اون داستانها و اتفاقاتی رو انتخاب میکنن که نظر خودشون در اون درست در بیاد. این رو خیلی راحت دیگه میشه فهمید.
اینکه میگم انتظار کتاب علمی داشتم به این خاطر هست که مثل کتاب «قدرت عادت» نوشته چارلز داهیگ، هم جز همین دسته کتابهای رشد فردی حساب میشه. اما از پایه و اساس علمی میاد قضیه و نظرش رو مطرح میکنه. آزمایش و بهاصطلاح منبع عملی داره.
نکته دیگه در این خصوص هست که کتاب تشویق کننده یک مدل نظر هست. کاری به درست و غلط بودن اون نظر ندارم. اما کتاب نباید طوری باشه که بخواد، یعنی طوری نوشته بشه که تو رو هدایت کنه به سمت یک جریان فکری. این مثل یک جور تبلیغ میمونه و اصلا جالب نیست.
در مجموع کتاب طرز فکر کتاب خوبی هست و دید خوبی میتونه بده اما بهشخصه برای من چیز جدیدی جز (صرفا عبارت) طرز فکر رشد و ثابت نداشت.
در مورد پیشنهاد دادن یا ندادن کتاب، نظری ندارم.
[megadesc]
حامی این مقاله سایت فوربو شوید
در صورتی که این مقاله برای شما مفید بود، میتوانید با انتخاب یکی از آیتمهای زیر، بهصورت کاملا اختیاری از فوربو حمایت کنید.
۲ هزار تومان | ۵ هزار تومان | مبلغ دلخواه
یا ما را در رسانههای زیر دنبال کنید
اینستاگرام | توییتر | تلگرام
[/megadesc]
سلام.
من این کتاب رو قبلنا خونده بودم و تقریبا همین نتیجه گیری شمارو در پایان داشتم. کتاب با تمام مثالها و داستانها میخواد بگه که طرز فکر رشد نسبت به طرز فکر ثابت چقدر برتری داره. اما هیچ راهکار و پیشنهادی برای ترغیب و تغییر رفتار نمیده.
من که کتاب صوتی شو تهیه کرده بودم، هرفصل از اهمیت طرز فکر رشد میشنیدم و منتظر بودم که فصل بعد دیگه بره سراغ اصل مطلب که دیدم کتاب تموم شد…
پیروز باشی
چقدر جالب، دقیقا همینطوره 🙂 مرسی که نظرتون رو ارسال کردید 🙏🏻❤️